بار سنگین نانآوری
درآمدشان متغیر است؛ از ٥ و ١٠هزار تومان تا ٥٠هزار تومان. میگویند، بازار اسفند در ظاهر شلوغ است. خیلیها میآیند تماشا میکنند و نمیخرند. بازار راکد باعث شده که کسبه و کارفرما هم مثل گذشته به آنها دستمزد ندهند. چند وقت است شهرداری چرخدستیهایشان را ساماندهی کرده و گاریهایشان پلاک دارد و شهرداری لباسهای یک شکلی را به آنها داده که شماره پلاک چرخدستیشان پشت این لباس هم خورده است.
به گزارش روزنامه شهروند نوشت: مولوی نرسیده به میدان اعدام، خیابان
آنقدر شلوغ است که اتوبوسها از ترس برخورد با جمعیت عابرپیادهای که وسط
خیابان تردد میکنند، با حداقل سرعت پیش میروند. صدای بوق، فریاد کاسبها،
حراجیها و دود سیاه و غلیظ خودروهای سبک و سنگین کلافهات میکند. دراین
بلبشو صف نامنظم باربرها به سختی لابهلای جمعیت میپیچد. جمعیت تنه میزند
و موتور و بارش به زمین میافتند و صدای خردشدن چیزی به گوش میرسد. دو
دستی به سرش میکوبد و روی زمین مینشیند تا ببیند چه بلایی سرش آمده است.
رفتوآمد آدمها و خودروها گره میخورد و بوقهای اعتراض بلند میشود. یکی
سرش را از شیشه خودرویش درمیآورد و فحشهای رکیک میدهد. بقیه باربرها،
گاریها و چرخدستیهای خالی را رها میکنند و به کمکش میآیند. تازه نگاهم
به چهره آفتابسوخته پسرجوان میافتد که چشمانش خیس شده است. میگوید،
دستکم ٣٠میلیون تومان بار موبایل داشته است و نمیداند به کارفرما چه
بگوید؟ بقیه با سرعت بارش را باز میکنند تا ببینند آسیب بار چقدر بوده
است؟ یکی از باربرها فریاد میزند: داداش حواست باشد دراین آب گلآلود بارت
را دزد نزند! «اینجا نان درآوردن شکنجه است» این جمله را پیرمرد ٦٠سالهای
میگوید که خود را از قدیمیهای بازار مولوی معرفی میکند. یکی دیگرشان
میگوید؛ بعضیها تا روزی یک تن هم بار میبرند اما برای او دست و کمر
نمانده و دیگر نمیتواند از پس این رقابت سنگین باربری برآید. مرد میانسالی
که از یکی از روستاهای غربی آمده است، با غصه میگوید: با بدبختی و از ٧
صبح تا ٨ شب نزدیک به روزی ٣٠هزارتومان درمیآوریم، اما همین را یکی دیگر
در رستورانی شیک پیتزا میخورد و میرود!
ادامه خبر